قطعات فلسفی

خدا به مثابه لوگوس یا خدا به مثابه اراده

متالهان مسیحی در سده های میانه بحث مهمی را در باب قدرت خدا به راه انداختند: آیا قدرت خدا مطلق است یا مشروط؟ قدرت مطلق (potestas absoluta) به این معنا است که اراده خدا اراده ای نامحدود است و می تواند به هر چیزی تعلق بگیرد حتی اگر این کار با اصول عقلانی ما آدمیان سازگار نباشد. قدرت مشروط (potestas ordinata) اما به این معنا است که خدا تنها آن کاری را می کند که با اصول عقلانی در تضاد نباشد. زیرا خدا خیر مطلق است و صدور شر از ناحیه او محال. این تلقی قسمی هماهنگی میان قدرت مطلق و قدرت مشروط خدا برقرار می ساخت و خدا را همچون لوگوس به تصویر می کشید. کوشش های توماس آکوئیناس در ایجاد این هماهنگی بر کسی پوشیده نیست.

در اواخر سده های میانه در پی ترک برداشتن دستگاه الهیاتی توماس آکوئیناس و ظهور نومینالیست ها، نظریه قدرت مشروط خدا جای خود را به نظریه قدرت مطلق خدا داد. کسانی مثل دونس اسکاتوس و ویلیام اکامی همه تمرکز خود را معطوف به نظریه پردازی در خصوص اراده مطلق خدا کردند. به همین دلیل می بینیم که در الهیات پسا-اکامی خدا کمتر به مثابه لوگوس و خیر مطلق در نظر گرفته می شود. خدا در اندیشه این متالهان، جباری است که خودسرانه هر آنچه می خواهد انجام می دهد بطوریکه عقل انسان قادر به پیش بینی اعمال و رفتار وی نیست. او خسرو مطلقی است که هر آنچه می کند شیرین است.

این تصویر از خدای قادر مطلق قسمی ناامیدی توام با ناتوانی را برای انسان اروپایی به همراه داشت. در این وضعیت، نتیجه از دو حال خارج نبود: یا عاملیت انسان در اراده خودسر خدا محو و نابود می گشت یا ارده آزاد آدمی قلمرو عاملیت الهی را به لرزه در می آورد. آنچه در عمل اتفاق افتاد غلبه اراده آزاد انسان بر اراده خدا بود. خاستگاه مدرنیته از نظر برخی از محققان (برای مثال هانس بلومنبرگ) در این رخداد ریشه دارد. رخدادی که حقانیت و مشروعیت دوران جدید را رقم زد.             

+ نوشته شده در  شنبه بیست و پنجم فروردین ۱۳۹۷ساعت 13:45  توسط مهدی میرابیان  | 

سکولاریسم به مثابه بغرنجی الهیاتی

از آنجا که مدرنیته پاسخی بود به ایده حاکمیت مطلق خدا، به همین دلیل سکولاریسم را باید بغرنجی الهیاتی در نظر گرفت. در آغاز دوران جدید، فیلسوفان تلاش زیادی کردند تا فضایی را برای عقل بشری باز کنند که از طریق آن مبنایی برای طرح های ایجابی در ساحت علم و اندیشه عقلانی فراهم آید. این کار زمانی محقق می شد که ایده حاکمیت خدای خودسر، که صرف باور به آن چنین تلاش هایی را بی اثر می کرد، به کناری نهاده شود. مدرنیته پاسخ به بحرانی بود که نومینالیست ها به آن دامن زده بودند. نتیجه مستقیم باور نومینالیست ها بر مطلق العنانی خدا تخریب جهان افلاطونی- ارسطویی بود که بر محور لوگوس می چرخید. وقتی خدا قادر باشد قواعد بازی را هر آنگونه که دوست دارد به هم بریزد یا قوانین طبیعت را به حالت تعلیق در آورد، تحت این شرایط خرد آدمی هرگز قادر به درک نظام مند طبیعت یا اخلاق نخواهد بود. نومینالیسم اولویت را به اراده الهی می داد و مدرنیته پاسخی بود به بی نظمی حاصل از این اراده.      

+ نوشته شده در  شنبه یازدهم فروردین ۱۳۹۷ساعت 11:37  توسط مهدی میرابیان  |